ما دارای یک فرهنگ زد و بندی "جورش کن" هستیم و برای مسائل پیچیده راه حل های سریع میخواهیم. مسکن برای سردرد و آرام بحش برای یک روز خسته کننده. اما چه اتفاقی میافتد وقتی با چیزی روبرو میشویم که نمیتوانیم آن را سر و سامان دهیم؟ چه اتفاقی میافتد وقتی که چیزی را انتخاب نمیکنیم اما او ما را انتخاب میکند؟ ما میخواهیم کارها را درست کنیم، از عزیزانمان مراقبت کنیم و از آسیب در امان باشیم. اما ما فقط در حد توانمان میتوانیم کارهایی انجام دهیم ما مجبوریم فراتر از امیدها و آرزوهایمان به سوی یک سرمایه گذاری اعتقادی حرکت کنیم. ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا مینویسد: "ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی میکردیم میتوانیم افرادی را به یاد آوریم که از بین کلبه ها عبور میکردند و برای آرامش دیگران آخرین قطعه نان خود را به آنها میدادند ممکن است تعداد آنها کم باشد اما دلیلی کافی بر این است که هر چیز انسان را میشود گرفت مگر یک چیز و آن آخرین اختیارات انسانی یعنی قدرت انتخاب راه و روشش در هر مجموعه شرایط فرضی است"
به عبارتی دیگر اگر در بدترین مکان قابل تصور با شرایطی هولناک و ددمنشانه زندانی باشیم و همه آزادی های ما گرفته شده باشد با این همه میتوانیم قدرت انتخاب خود و واکنشمان نسبت به آن شرایط را حفظ کنیم میتوانیم با از دست دادن یک کودک ماتم بگیریم یا میتوانیم به خاطر وجود هر جند محدود او روی کره خاکی شکرگذار باشیم میتوانیم با از دست دادن یک شغل ماتم بگیریم یا میتوانیم آن را راهی به سوی تجربه های جدید بدانیم و . مسأله مهم تر از واکنش محدود ما در برابر زیانها نگاه ما نسبت به آنهاست.
تمرین 1:
آیا چیزی در زندگی شما هست که نتوانید آن را اصلاح کنید؟ درباره آن بنویسید. درباره همه چیزهایی که سعی در سر و سامان دادن آنها دارید بنویسید. درباره آن که در هنگام ناتوانی در اصلاح آنها چه احساسی داشتید بنویسید. عصبانی، عبوس یا مبهوت یا . ؟ برای واکنش نسبت به از دست دادن بخشی از زندگی راه سر راستی وجود ندارد اما کافی است شریف باشید و با نگاهی عمیق به این مسأله نگاه کنید که با توجه به شرایط موجود چه انتخابی داشتید و امروز چه انتخابی دارید؟ این طور شروع کنید "هرچه در توان داشتم به کار بستم تا ." سپس با توجه به شرایط درباره "من میتوانستم . و من نمیتوانستم ." و بعد درباره "من میتوانم . و من نمیتوانم ." بنویسید.
درباره این سایت