حس می‌کنم انگار این بیان دیگه جایی برای من نداره شاید از اولش هم نداشت.

شاید هم زمان مرگ یا به عبارتی تاریخ انقضای علی حق جو فرا رسیده و دیگه حرفی برای گفتن نداره.

ولی کسی هم نیست که به جای اون حرف دیگه ای برای گفتن داشته باشه.

علی حق جو برای برخی اهداف بهترین شخص ممکن بود و هست.

این که دو سال و نیم بیشتره که توی بیان مونده‌ام  یه دلایلی داشت.

هر چند با تغییر و تحول زیاد و افتان و خیزان و اکثراً بی حوصله برای خواندن بقیه وبلاگ ها و رعایت آداب جذب مشتری نه ببخشید خواننده.

چون اصلا حضورم در بیان نه به قصد وبلاگ نویسی بلکه به صورت کاملا اتفاقی و بوسیله دیگران بی وفا بود.

اما خب یه تجربه خوبی شد.

دلیل اصلی ادامه دادنم سه چیز بود شاید:

یکی همون هدف اصلی هنرنامه که دست یافتن به درک لطافت و به عبارتی نوعی از تجربه اوج بوسیله ارتباط با مسائل مهم،حقیقی و شخصی زندگی در قالبی بدیع بود که البته این یک هدف اولی بود و تحت تأثیر تجربیات و حالات مختلفم تغییرات زیادی کرد.

دیگری و مهم ترین عامل برگشتن های پس از رفتن هام، علاقه به نوشتن بود. و من و نوشتن داستانی داریم. نوشتن بعضی وقت ها نه یک علاقه که یک داروست برای آدم های تخیلی، اگر آن را فراموش کنند نبض زندگی شان می ایستد.

درباره این هدف بیشتر توضیح می‌دهم چرا که بیشتر در یادم بماند و فراموش نشود.

ذهنی که وسواس نظم افکار و تخیلات و آرمان های عجیب و غریب دارد اگر ننویسد آشفته و سرگردان می‌شود و تک تیر انداز ذهنش تیر های تخیل را بی هدف به هر سویی شلیک خواهد کرد.

مسأله اصلی که الآن هم درگیر آنم و نمی‌خواهم درگیرش بمانم اینجاست که گاهی باید نوشته های گذشته را خواند و گاهی هم نباید چراکه یک دفعه به خودت می‌گویی تو بزرگ شده ای دیگر این معلم بازی ها را بگذار کنار

از طرف دیگر این باورم در خطر است که نوشتن بدون خواندن هم ممکن است انگار خیلی درگیر جمع آوری متریال شده ام آن هم با این ذهن نظم طلب غافل از این که قرار بود از موضوعات طبیعی و شخصی بنویسم.

و مسأله فراموش شده این که هیچ کس این استعداد ها نه این علایق را نشناخت یا نخواست بشناسد درصورتی که من از کسی نه تمجید می‌خواستم و نه کار بلکه فقط توجه و امکان تبادل تجربه و رشد را می‌خواستم.

بعضی به اصطلاح فرهنگی ها هم بودند که فقط نیرو را برای کار می‌خواستند و دلیل انهدامشان هم همین است.

نمیدونم چه کار باید بکنم برای تداوم نوشتن؟

و اما دلیل سوم که مربوط به همین دلیل دوم می‌شود حس خوانده شدن و انتقال داده ها در این وبلاگ بود که شاید تقصیر کم کاری و بد کاری خودم بود که رخ نداد و احتمالاً اصلاً جای مناسب خودم را انتخاب نکرده بودم.

احتمالاً و ختماً اشتباهاتی توی خود نوشتن هم داشتم.

البته دقیق نمی دونم اشتباهام  چی بود کاش اگه کسی نظری داشت می‌گفت؟

مثلاً یه اشتباهم این بود که در طول زمان دبیرستان تا الآن که مشغول نوشتن شدم انگار روز به روز تلاش می‌کردم برای ایجاد یک لحن خاص نا مفهوم البته گاهاً تغییراتی هم داده ام این اوخر و از انقلاب حسی و افتتاح هنرنامه به بعد خیلی محسوس تر شده ام.

یه نکته هم اینه که بدون رودربایستی بگم بعضی وقت ها از ساختن ترکیب های جالب و یا تأکید بیش از حد روی مفهوم یک لغت لذت هم می‌بردم.








مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها